بیداری در سال 2012 .پیامبر معنوی اینکاها، ویلارو هوآیتا

 اینکاها: بیداری

پیامبر معنوی اینکاها، ویلارو هوآیتا

(توضیح درباره ی اینکاها: اقوام مایا ( اینکا ها ) تمدن بسیار پیشرفته ای بودند که هزاران سال پیش در آمریکای جنوبی می زیستند و به اعتقاد آنها، جهان در بیست و یکم دسامبر 2012 به پایان می رسد.)

http://www.2012spiritual.info/uploads/6/8/0/0/6800211/650708762.jpg?340

ویلارو هوآیتا پیامبر معنوی اینکان هاست که در پرو زندگی می کند. وی در شهر کوانچاهند به دنیا آمد و  در زمان اقامت و جستجوی معنوی خود در جنگل های آمازون چگونگی درک حقیقت باطن را آموخت.

پس از چندین سال، از او خواسته شد به شهر بزرگ کاسکو (محل اقامت فعلی وی در پرو) برود .

“پس از دو هزار سال امروز خورشید طلوع می کند. تشعشعاتش برای بهبود تمامی انسان ها سلامتی، خلوص، و آگاهی به همراه دارد. قوم آندیاها، که به عنوان اینکاها شناخته می شوند، از قوانین مادر طبیعت (پاچاما) و آفریدگار روح عظیم (پاچاکاماگ) پیروی می کنند. آنان بر این باور بودند که خورشید، مرکز انرژی پرقدرت مغناطیسی است که زندگی تمامی موجودات زنده به آن بستگی دارد. تشعشعات خورشید که از جانب روح عظیم هستند که به تمامی طبیعت زندگی و لذت را هدیه می دهند.

پاچاماما الهی و مقدس است و از پنج عنصر ماه، خورشید، زمین، آب و هوا تشکیل شده است. و همه ی آموزه ها تحت پاچاماما آغاز می گردند: معرفت، درک، احترام به دیگری. هر چیزی که ما در اطراف خود می بینیم از پاچاماما، زمین (مادر)، و خالق (پدر) ناپیدا به وجود آمده است – نفس و روح. بنابراین ما باید زندگی خود را وقف زمین (مادر) و خالق (پدر) نماییم، آنها را ستایش کنیم و بر اساس قوانین آنان زندگی کنیم. ما بدن (فیزیکی) خود را از زمین (مادر) و روح خود را از خالقمان (پدر) دریافت کرده ایم.

ما هر روز از خالق و زمین برای غذایمان و در جریان بودن روح طبیعت تشکر می کنیم. پاچاماما، بهشت ما، قدر و منزله ی ما و آخرین مکان ما برای آرام گرفتن است.

همه ی انسان ها در هر کجا فرزندان خداوند هستند – یک مادر و یک پدر – و بنابراین ما همگی برادر و خواهر هستیم. پدر و مادر ما چقدر خوشحال خواهند بود اگر آنها بتوانند ببینند که فرزندانشان در صلح و هماهنگی و مطابقت با قوانین طبیعت زندگی می کنند. زمانی که ما مادر و پدر خود را شناخته و ستایش کنیم، آنها از ما راضی خواهند شد و آنگاه حمایت آنان را در برابر شیطان خواهیم داشت.

بازگشت اینتی کورینکونا پیام آور صلح، عشق و آزادی معنوی از سوی خالقمان (پدر)، پاچاکاماگ، و مرکز خورشید می باشد.

خورشید، تگسی ویریکوچا، زندگی ما را روشن می کند و به واسطه ی قدرت این نور، ما به خالق (پدر) دست خواهیم یافت. بسیاری از اینکاها از قلب خورشید به شکل انسان مجسم شدند و بر اساس قوانین ویکانینا، آتش مقدس، فعالیت می کنند.

ما باید به روش های برآمده از طبیعت بازگردیم و بدانیم که ما قسمتی از خورشید، ماه، زمین، آب و هوا می باشیم. مادر طبیعت در وجود ماست و ما در وجود او هستیم (ما یکی هستیم). زندگی هر کدام از ما انسان ها، پرستشگاه معنوی مادر طبیعت و خالق (پدر) است. برای هدایت خودمان، ما باید به قواعد معنوی رجوع کنیم.

 ما باید به روش های برآمده از طبیعت بازگردیم، زمین را به عنوان مادر مقدس جاودانی خود بشناسیم. او می دانید که ما بیماریم – قربانی خودپرستی خود شده ایم- و آرزو می کند تا بتواند با داروهای طبیعی خود که شامل هوای پاک، آب تمیز، خاک حاصلخیز و اشعه ی خورشید است، ما را شفا دهد.

ما باید در زندگی روزمره خود به روش های برآمده از طبیعت رجوع کنیم، غذاهای تازه و طبیعی و نوشیدنی های غیرشیمیایی و غیرالکلی بنوشیم و از مصرف مخدرها که ذهن و بدن را پوچ و فاسد می کند، خودداری کنیم. مادر طبیعت برای ما غذاها، نوشیدنی ها و داروهای طبیعی به وجود می آورد که برای سلامتی و طول عمر ما مفید است. فرهنگ استفاده از پلاستیک یک مد از بین رفته است که به زودی با فرهنگ طبیعی خورشید جایگزین خواهد شد.

ما باید به روش های برآمده از طبیعت و پاک کردن انرژی های منفی از زندگیمان، بازگردیم. خودپرستی ای که چشمان ما را به روی زیبایی طبیعت بسته است. وجدان خوابیده ی ما باید بیدار شود.

پاچاماما، زمین (مادر)، بسیار برای ما متاسف است و اشک می ریزد. او جهل ما، این که چگونه در تاریکی گم شده ایم، خرابی های ما، ناموزون بودن ما و کشتارهای ما را می بیند. ما تنها زمانی راه حلی برای مشکلاتمان خواهیم یافت که به روش های طبیعی بازگردیم. این پیامی است که از سال ها پیش به ما داده شده و به ما فرصت نجات زندگیمان را داده است.

عصر فعلی ما که ریشه در آیرا آاُکا دارد، عصر آهن و جنگ، و سردی آهن است. در این عصر عشقی وجود ندارد. غرب به خالق اتم و علم اتم هم با ترس نگاه می کند و هم به عنوان وسیله ای برای نجاتش. آنهایی که متمدن نامیده می شوند از جهنم اتمی رنج می برند. اینتیک کریکونا عشق عرض می کند.

ما باید به روش های طبیعت بازگردیم تا تذهیب شویم، قوانین گیتی را بشناسیم و بدنمان را به عنوان یک پرستشگاه ببینیم. زمانی که به قوانین طبیعی بازگشتیم، راه خورشید، آنگاه به گنج معنوی بزرگی دست خواهیم یافت.

درهای خورشید بر روی همگی ما باز است، بر همگی ما می تابد. تمامی خون ها یکرنگ است، رنگ آتش سوزان. ما گل هایی با رنگ ها و بوهای متفاوت هستیم. ما همگی برادران و خواهران هفت پرتو هستیم.

http://www.2012spiritual.info/uploads/6/8/0/0/6800211/458623255.jpg?515

 تمامی ملل جهان، از آغاز، پرچم کوچکی به معنی رنگین کمان را به عنوان پرچم یکسان داشته اند. هفت رنگ آن تمامی قومیت ها، گذشته، حال و آینده را با هم پیوند می دهد.

از زمان های قدیم، انرژی های منفی و مخرب (ساگراس) وجود داشته اند، اما تحت تسلط خالق و تحت کنترل فرزندان خورشید زندگی کرده اند برای همین قدرت محدودی دارند. از زمان قبل از اینکاها، ساگراس به خوبی کنترل شده زیرا که انسان ها در هماهنگی و تحت قوانین آمو لیولا، آمو کیولا، و آمو سوا زندگی کرده اند.

با تاراج اسپانیایی ها، ساگراس آزاد و همپیمان فاتحان شد. این هم پیمانی نیروهای سیاه سبب سرکوبی فرزندان خورشید و کاهش خردمندان شد. در این زمان، پوما، از آنجا که حقیقت را دیده بود و تاریکی اشغالگران را به رسمیت شناخته شده بود، در معبد خورشید مرد. با این حال، بسیاری دیگر توانستند خود را از گرفتار شدن توسط سایه تاریکی که همه جا را فراگرفته بود، نجات داده و سپس به کمک (فرشتگان) آپو هوآیرا خودشان و انرژی مقدس را به جنگل برسانند. در حال حاضر، آنها هنوز هم در میان دریاچه و کوه زندگی می کنند.

تفکر اینکایی معتقد است که با ظهور اروپایی ها، 500 سال بی بصیرتی ای در یک قالب معنوی ظهور خواهد کرد. جهان در تفکر ماده گرایی غوطه ور خواهد شد. ناهماهنگی در زمین گسترده خواهد شد. اما بعد از این دوره ی 500 ساله، نشانه بازگشت نور به زمین و طلوع دوره طلایی با ملاقات کرکس جنوبی و عقاب شمالی پدیدار خواهد شد. و ما آنگاه در دوره ای که رسالت به کمال خود رسیده، زندگی خواهیم کرد.

فرزندان خورشید از زمان های باستانی، دوره ی طلا، وجود داشتند. بعد از دوره ی طلا، عصر نقره و گنی کیلاس آغاز گردید. پس از آن، دوره ی برنز، و آنگاه آهن (آیرا آاُکا). پس از این دوران ها، دوره ی کنونی آغاز شد که هزار سال را شامل می شود. این آخرین عصر فلزی کیفیت ماده گرایی قوی ای دارد. و از آنجایی که انسانها در این عصر به خودپرستی گرفتار آمده اند و از انرژی مادر طبیعت به صورت منفی استفاده می کنند، این دوره، دوره ی تاریکی است.

اجداد باستانی ما راه مشخص تر، واضح تر و عملی تری برای زندگی داشته اند. در عصر طلا، پرتو عالم گیرِ خورشید مقدس، انسان ها را به وسیله ی قوانین طبیعی به سمت هماهنگی، احترام، صلح و عشق راهنمایی می نماید.

اکنون، در آخرین سال های عصر آهن، همه چیز نامتعادل، هرج و مرج، بی نظم، و از هم پاشیده است. جهت گیری ها و تفکرات سیاسی برآمده از فرهنگ غرب و اروپا تحت عنوان چپ و راست، نمی توانند راه حلی برای این نابسامانی ها باشند زیرا که همگی پوچ و خالی می باشند. همانطور که عصر آهن، عصر پوچی و تهی می باشد.

همچون چهار فصل سال که از پی یکدیگر می آیند، چهار عصر نیز یکی پس از دیگری می آید. عصر آهن، همچون یک زمستان طولانی است که هم اکنون به سرآمده است. عصر جدید طلا همچون بهار، ظهور خودش را به جهان خبر می دهد.

اینجا در آند، ما اینکاها، آموزه های مقدس را که به سبب آنها، دهکده های باستانی و دور از دسترس در کوه ها و آمازون هنوز وجود دارند، به یاد می سپاریم. این وجدان مقدس بیدار شده، همچون موجی از نور، از فرای کوه ها به جهان می تابد و ظهور دوره ی جدید، عصر طلایی هماهنگی با طبیعت، عصر صلح، برادری، آزادی معنوی و عشق را نوید می دهد.”

منبع:    http://www.2012spiritual.info/incas-the-awakening.html

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

پ . ن : با تشکر فراوان از سمیرا ی  عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب .

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

چند واقعه اسرار آمیز ثبت شده

چند واقعه اسرار آمیز ثبت شده

http://whoyoucallingaskeptic.files.wordpress.com/2009/03/creepy-gnome.jpg?w=434&h=254

 

کوتوله مرموز

در سال 2008 وقتی کارگردان آرژانتینی جوس آلوارز (Jose Alvarez) در حال ضبط سکانسی از فیلمش بود، موجودی کوتوله را در چند متری اش می بیند. چند روز بعد روزنامه ال تریبینو (El Tribuno) در باره این واقعه مصاحبه ای با آلوارز انجام داد. وی در این گفتگو چنین تعریف می کند:” در سر کار فیلمبرداری بودیم و درباره یک موضوعی با دوستان در حال مباحثه بودیم که صدایی شنیدیم. گویی یک نفر از آن طرف به سمت ما سنگ پرتاب می کرد. وقتی سرمان را برگرداندیم متوجه شدیم موجودی میان بوته ها حرکت می کند. اولش فکر کردیم یک سگ است. اما از میان بوته ها یک کوتوله عجیب دوپا که شباهتی به انسان نداشت را دیدم. درحالی که همگی بشدت ترسیده بودیم موجود با دیدن ما به سرعت فرار کرد. از بخت خوش دوربین روشن بوده و توانستیم چند تصویر از کوتوله در حال فرار تهیه کنیم.” وقتی روزنامه ال تریبینو از روستائیان اطراف محل درباره چنین موجودی پرس و جو می کرد، آنها گفتند که آنقدر این کوتولو را دیده اند که ترسشان ریخته است و به بودن او عادت کرده اند. تا کنون  اطلاعات موثقی از ماهیت این موجود منتشر نشده است.

Freddy Jackson Lg

 

روح خلبان جکسون

در عکس فوق جمعی از خلبانان نیروی هوایی آمریکا در جنگ جهانی اول را نشان می دهد که در سال 1919 تهیه شده است . این عکس در سال 1975 توسط ویکتور گودارد (Victor Goddard) در یک روزنامه منتشر شد. در این عکس تصویر مردی هست که بودنش در آنجا غیر ممکن می نماید. چرا که این مرد خلبان هواپیمایی به نام  فردی جکسون (Freddy Jacskson) بود که دور روز قبل از ثبت این عکس هواپیمایش در خاک دشمن سقوط کرده و خودش مرده بود. ب دوستان او بعد از مشاهده این عکس بلافاصله او را شناخته و حیرت زده شده بودند.

 http://www.problempets.co.uk/images/OVERTOUN_BRIDGE_LOWER_RES.jpg

7. پل اورتون معروف به پل خوکشی (Overtoun Bridge )

پل اوورتون در سال 1859 در حوالی میلتون (Milton) اسکاتلند احداث شده است و یکی از قدیمی ترین و بزرگترین پل های اسکاتلند به شما می رود. اما شهرت این بنا نه به خاطر قدمت یا عظمت آن بلکه بدلیل حوادث عجیبی است که در روی آن رخ داده است. سگ هایی که به این پل می رسند بدون هیچ علتی خود را از آن به پائین پرت می کنند. اولین موارد خودکشی سگ ها در دهه 1950 ثبت شده است. در این سالها بیشتر قربانبان سگ های نژاد کلی (Koli) بوده اند که خود را از ارتفاع 16 متری این پل به پائین می انداخته اند. حتی مشاهده شده است  در مواردی که سگی جان سالم به در می برد دوباره به بالای پل رفته و خود را دوباره به پائین پرت می کند. اینکار تا خودکشی کامل تکرار می شده است. هیچ عکس تا کنون دلیل این کار عجیب سگها را نمی داند. شگفت انگیز تر اینکه همه سگها تنها از یک طرف و از یک نقطه اقدام به پرش می کنند. بسیاری افراد این سگها را بیمار می پندارند ولی در سال 1994 یک مرد اسکاتلندی کودک خود را از این پل به پائین پرت کرده است. آیا دلیل این اتفاق تلخ می تواند پل اورتون باشد؟!. امروزه بسیاری از افراد سعی می کنند از روی این پل عبور نکنند و در هنگام رسیدن به این مکان راه خود را کج می کنند. به همین دلیل دولت اسکاتلند مجبور به احداث  گذرگاه دیگری در آن منطقه شده است.Bosque2

 

واقعه جیمز وورسون

جیمز وارسون شخصی بود که همیشه ادعا می کرد می تواند 30 کیلومتر را بدون توقف بدود و رکورد جدیدی در دوی ماراتن ثبت کند. او برای ثبت رکوردش می بایست دوی ماراتون  خود را در حضور داوران انجام می داد. تا اینکه روز 3 سپتامبر 1873 قرار شد در یک منطقه جنگلی وارسون 30 کیلومتر مسیر بین دو منطقه را بدود. وارسون همانطور که طی مسیر می کرد دو نفر به عنوان داور با اسب پشت س، او را تعقیب می کردند. او در میانه راه به یک باره در حالی که شیون سوزناکی می کشید به زمین افتاد دیگر اثری از او یافت نشد. افراد حاضر به دنبال او اما وقتی از یافتن وی نا امید شدند واقعه را به پلیس گزارش دادند. پلیس با استفاده از سگها، منطقه را به مدت یک هفته کاوش کرد اما هیچ اثری از وارسون پیدا نکرد گویی بخار شده به آسمان رفته بود. طبق اسنادی که در آرشیو پلیس ثبت شده، آن دو نفر اذعان کرده اند که وارسون در جلوی چشمان آنها، با فریادی که به نظرشان وحشتناکترین فریادی بود که شنیده اند به یکباره غیب شده است. از آن زمان تا کنون هیچ اثر یا نشانه ای از جیمز وارسون پیدا نشد.

Screen Shot 2010-09-11 At 9.20.47 Am

ردپای شیطان

در روز 8 دسامبر سال 1855 در شهر دوون (Devon) انگلیس ردپاهای عجیب بی شباهت به رد انسان روی برف توجه اهالی را بخود جلب کرده بود. این رد پاها با 6 سانتی متر عرض و 20 سانتی متر طول در مسیری به طول 160 کیلومتر با شکل ثابتی امتداد یافته بود. رد پاها تقریبا در تمام معابر شهر وجود داشت. گویی صاحب این ردپاها در یک شب تمام شهر دوون را گشته بود. اما کسی اینکه این ردپاها متعلق به چه کسی ایت نظری نداشت. نکته جالب اینکه  رد پاها در نقطه ای به یکباره متوقف شده  یا در یک محل به یکباره شروع می شده است. در آن دوران مردم دوون نام ردپای شیطان را به آن دادند. در باره  این واقعه هنوز هم در شهر دوون صحبت می شود.

Felicia-Felix-Mentor-Of-Haiti

 

فلیسیای زامبی

در باورهای مردم وودو (Vodoo) انسان بعد از مردن تبدیل به زامبی شده و به حیات خود در قالب زامبی ادامه می دهد. فلیسیا (Felicia) در سال 1907 در سن 29 سالگی در گذشته بود. بعد از 30 سال از مرگ وی بسیاری از اهالی روستای فلسیا در حوالی مردی را که تلو تلو کنان راه می رفته و چهره خون آلودی داشته است را می دیده اند. این مشاهدات به حدی وفور داشت که بسیاری از افراد علاقمند از سایر مناطق برای دیدن زامبی به محل می آمده اند. تا اینکه بعد از مشاهده عکسی از فلیسیا افراد شاهد به شدت تاکید می کردند که این همان زامبی مورد نظر است. آیا فلیسیا به باور مردم وودو تبدیل به زامبی شده بود؟

http://listverse.files.wordpress.com/2010/09/gef.jpg?w=311&h=350

voirrey Mystery of Gef the talking Mongoose

 

گف موجود سخنگو

در سپتامبر سال 1931 یک خانواده یهودی جیمز (James)، مارگارت (Margaret) و دختر سیزده سالشان وویری (Voirrey) هنگام کار در مزرعه شان صداهایی مثل کندن زمین می شنیدند. تمام جستجوی آنها برای پیدا کردن منبع صدا بی نتیجه می ماند. در هر صورت آن را به حساب حیوانات گذاشتند و فکر می کردند این موجود نوعی جونده می تواند باشد است اما بعد از مدتی نوع صداها تغییر کرد. صداهایی مثل گریه نوزاد، شیهه اسب و صدای پارس سگ. بعد از مدتی صدا ها تبدیل به صدای انسان شده و با آنها صحبت کرده و خود را موجودی به نام گف (Gef) معرفی کرد. به گفته وویری، دختر خانواده گف یک موجود کوچک شبیه موش بوده است که  در سال 1852 به زمین آمده بود فقط با  وویری ارتباط داشته است. وویری بعد ها ارتباط عجیبی با موجود داشته است و تا زمان مرگش در سال 2005 هیچگاه حاضر به صحبت درباره آن نشد.

منبع :   http://listverse.com/2010/09/12/10-creepy-mysteries-you-havent-heard-of

هر گونه بهره برداری از این مطلب با ذکر منبع با آدرس www.ufolove.wordpress.com  مجاز می باشد.

پ . ن : با تشکر فراوان از بابک  عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب .

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

رویت بشقاب پرنده های فرازمینی بر فراز عباس آباد تهران – سال1365

 

به گزارش “ایران” افکار عمومی در امریکا کنجکاو شده از اسرار اشیای پرنده ناشناس سر در بیاورند. بسیاری از مردم با ارسال طوماری از دولت خواسته‌اند قانون سری بودن تحقیقات فضایی را لغو کند و همه را در جریان مسائل مربوط به بشقاب‌های پرنده قرار دهند. در دهه‌های چهل و پنجاه نیز با ظاهر شدن اشیای نورانی ناشناخته در آسمان ایران، بحث‌های داغی در محافل علمی کشور درگرفت و مدت‌ها کنجکاوی مردم را برانگیخته بود.
یک بار واقعه عجیبی در آسمان حوالی تهران اتفاق افتاد که روزنامه‌های کیهان و اطلاعات گزارش‌های هیجان‌انگیزی درباره پرواز بشقاب‌های پرنده منتشر کردند. در این واقعه که نیمه‌های شب اتفاق افتاد چند هواپیمای جت مجهز به موشک‌ چند شیء پرنده ناشناس را در آسمان تهران تعقیب کردند که این تعقیب و گریز تا حوالی کویر قم ادامه یافت.
یکی از این خلبانان جت می‌گوید: از پایگاه هوایی به پرواز درآمدیم و در آسمان شهر ری بود که به دو بشقاب پرنده نورانی رسیدیم. من و دوستان خلبانم با فاصله چندصد متری این دو شیء ناشناخته را تعقیب کردیم و هر چه سرعت می‌گرفتیم آنها هم بر سرعت‌شان می‌افزودند. این تعقیب و گریز تا حوالی دریاچه نمک قم ادامه داشت که ناگهان هر دو شیء ناشناس ناپدید شدند و به ما دستور داده شد که به پایگاه برگردیم.
در سال ۵۴ نیز عکس‌های یک جوان تهرانی که از بشقاب پرنده‌ها در تپه‌های عباس آباد تهیه کرده بود، در روزنامه‌ها چاپ شد که سبب هیجان‌ عمومی شد.
ماجرا از این قرار بود: یک جوان تهرانی در سکوت و خلوت سحرگاهی پارک جنگلی عباس‌آباد با صحنه هیجان‌انگیز و تکان‌دهنده‌ای روبه‌رو می‌شود، پرواز بشقاب‌های پرنده بر فراز تپه‌های عباس‌آباد…
دکتر داریوش ادیب متخصص شیمی و سنگ‌های قیمتی و صاحب تألیفات بی‌شمار علمی و یکی از کارشناسان «UFO» (اشیای پرنده ناشناخته) در پیش‌گفتار کتاب خود به نام «اسرار بشقاب‌های پرنده» می‌نویسد: در سال ۱۳۶۵، روزی جوانی نزد من آمد و با هیجان فراوان از حضور بشقاب‌های پرنده در محوطه پارک جنگلی عباس‌آباد تهران خبر داد. او اصرار داشت که در ساعت‌های اولیه صبح چند بشقاب پرنده در آنجا دیده و از چند شاهد نیز برای ارتباط ادعای خود نام می‌برد…
با سؤال‌هایی آمیخته به ناباوری و تمسخر با او برخورد کردم و قاطعانه گفتم مقوله بشقاب‌های پرنده، ساخته و پرداخته ذهن دانشمندان امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم است.
دکتر ادیب در ادامه می‌نویسد: فردای آن روز، آن جوان با حالتی عصبی، ادعای خود را با این عبارت که «امروز هم آنها آمدند» تکرار کرد و من برای خاتمه دادن به این بحث از او خواستم برای صحت حرف‌هایش بهتر است از بشقاب‌پرنده‌ها عکس بگیرد.
دکتر داریوش ادیب می‌گوید: «در دوران تحصیل در امریکا، خوانده بودم که دو روز پی‌درپی بشقاب پرنده‌ای در حوالی نقاط مهمی چون نیروگاه‌های اتمی یا مراکز رادیو تلسکوپ‌های عظیم در پرواز بودند، اما هرگز نشنیده بودم که بشقاب‌ پرنده‌ای چند روز متوالی در محلی آن هم در آسمان تپه‌های عباس‌آباد آمد و رفت کرده باشد.»
دو روز بعد همان جوان با دو حلقه فیلم و در حالی که از شدت هیجان می‌لرزید، به دیدار دکتر ادیب می‌آید و با لکنت زبان می‌گوید: «آنها … دوباره آ… مد…ند… از آن….ها فیلم گرفتم.»
دکتر ادیب این گونه ادامه می‌دهد:
«هنگامی که عکس‌های چاپ شده را دیدم، با وجود دلایل حیرت‌انگیزی که در آنها وجود داشت، اصالتشان باور کردنی نبود…
با گذشت دو سال از این ماجرا روزی از پارک جنگلی رد می‌شدم، به تعدادی باغبان برخورد کردم و ضمن حرف زدن با آنها، ماجرای بشقاب‌پرنده را پیش کشیدم و با کمال تعجب یکی از باغبان‌ها به توصیف روزهایی پرداخت که جوان مورد بحث، بشقاب‌پرنده‌ها را در تپه‌های عباس‌آباد دیده و عکس گرفته بود.»
به گفته دکتر ادیب برخی از عکس‌های جوان ایرانی همراه با تأییدیه کارشناس لابراتوار کداک در انگلیس در شماره سپتامبر ۱۹۹۰ مجله FSR به چاپ رسیده است. ماجرای جوان ایرانی باعث شد تا دکتر داریوش ادیب با علاقه‌مندی به بحث بشقاب‌پرنده، خود در زمره کارشناسان زبده مطالعات اشیای پرنده ناشناخته «UFO» درآید.

مکالمه جورج اندرسون با فراسو (دنیای پس از مرگ)

متنی که در زیر خواهید خواند مصاحبه ای با جورج اندرسون (George Anderson) توسط یک شوی تلویزیونی و رادیویی به میزبانی جوئل مارتین (Joel Martin) می باشد که از کتاب « ما نمی میریم»(We Don’t Die) نوشتۀ جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی (Patricia Romanowski) گردآوری شده است. شاید بتوان گفت که جورج اندرسون، بزرگترین و معروف ترین فراروان شناس  در امریکا ست که دارای توانایی های فرا طبیعی حیرت انگیزی در زمینۀ ارتباط با ارواح مردگان می باشد. توانایی های او بسیار شگرف و خارق العاده هستند، وی زمانی به استخدام دپارتمان جنایی NYPD جهت کمک به حل و بررسی قتل های نا مکشوف در آمده بود. توانایی های او در  شوهای تلویزیونی و رادیویی بسیاری شرح داده شده اند. در مطالبی که در زیر خواهید خواند، وی به برخی سؤالات در مورد زندگی پس از مرگ پاسخ خواهد داد.

اسامی برخی از کتاب های جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی در رابطه با جرج اندرسون: ما فراموش نشده ایم (We are not Forgotten)، عشق پس از مرگ (Love Beyond Life) و فرزندان همیشگی ما (Our Children Forever). همچنین آخرین کتاب جرج اندرسون ” قدم زدن در باغ مردگان” (Walking in the Garden of Souls) نام دارد.

متن زیر قسمتی از پرسش و پاسخ میان جوئل مارتین و جرج اندرسون می باشد:


جایی که ما بعد از مرگ به اون می ریم کجاست؟ آیا سمت دیگر (فراسو) به تو می گه ما به کجا می ریم؟

خب، طبق چیزی که اونها میگن، این رفتن به  سطوح متفاوت آگاهیه. ما داریم تلاش می کینیم مسیرمون رو به سمت بالا پیش ببریم. این مثل این می مونه که بری بالاتر و به مرتبۀ دوازدهم بری، برای این کار تو اول باید از طبقۀ یازدهم گذشته باشی. وقتی ما می خوایم از این مرحله عبور کنیم، به درون یک تونل می ریم، ما می تونیم به داخل گسترۀ کوچک ابعاد تاریک تر بریم که به نوعی نمایندۀ جهنم یا برزخ هستند، به این دلیل که اینها دو بعد منفی هستند، یا دو بعد تاریک تر. اما اگر ما انسان های خوبی بوده باشیم، عموماٌ به نظر می رسه که خیلی سریع از کنار اونها می گذریم و به ابعاد سوم یا چهارم آگاهی داخل می شیم، جایی که مردم متوسطی مثل ماها به اون میرن- هر کسی نمی تونه یک مادر ترزا باشه، کسی که احتمالاٌ به سطوح بالاتری می ره. وقتی ما وارد این ابعاد می شیم اقوام و دوستانمون رو می بینیم که برای خوشامدگویی در انتهای تونل به اسقبال ما میان، که بسیار شبیه به فیلم رستاخیز هست، جایی که اونها منتظرند و ما رو به سمت نور هدایت می کنند. و این مثل یک جوان شدن دوبارۀ روحه، مثل یک تجدید دیدار و به هم پیوستگی، مثل یک مهمانیه، “هی، این خیلی خوبه که من دارم دوباره تو رو می بینم.” ما همدیگرو بر اساس شخصیت های منحصر به فردمون تشخیص می دیم. همونطور که ما هر کدوم اثر انگشت یگانه و منحصر به فرد خودمون رو داریم، هر کدوممون هم یک هویت منحصر به فرد داریم. هیچ جسم مادی در اونجا وجود نداره، اما یک بدن اثیری وجود داره که می تونه شکل فیزیکی به خودش بگیره، اما برای اینکه حقیقت رو به شما بگم، فکر میکنم این تنها در طی یک بازخوانی یا قرائت روح انجام می گیره، در نتیجه من میتونم اون چیزی رو که فرد یا روح مورد نظرم درک  می کنه ببینم و توصیف کنم.

بیاید از منظر جغرافیاشناسی صحبت کنیم، اونجا کجاست؟ آیا همون بهشت کلیشه ای در بالای ابرهاست؟

اینطور به نظر می رسه که اون بعد دیگر یا بعد بعدی در واقع  همین جاست، به طور موازی با همین بعد در جریانه. گذر کردن به بعد دیگه به نظر می رسه که بیشتر شبیه به یک تجربۀ روحانی باشه تا سفر به بهشتی به سبک هالیوود. من فکر میکنم احساس بالا رفتن یا اینکه بهشت جایی در بالاست به این دلیله که ما احساس کشیده شدن به سمت بالا، به مرحلۀ بعدی زندگی رو تجربه میکنیم. وقتی که ما در بعد دیگر یه یک وجود یگانه بدل می شیم، احساس می کنیم که همه چیز رو می فهمیم، از نظر روحی و عاطفی احساس بالاتر رفتن می کنیم. این احتمالاٌ همون جاییه که احساس بالا رفتن ازش نشأت می گیره.

آیا ارواح می تونند مستقیماٌ بیان و بهت بگن که اون طرف دیگه به چه شکله، یا این که تو باید خودت اطلاعات رو در کنار هم بچینی؟

این بستگی به مرتبۀ هوشیاری و آگاهی اونها داره. ممکنه کسی یک تجربۀ متفاوت یا شخصی از اونجا داشته باشه، در نتیجه اونها می تونند تعابیر مختلفی داشته باشند. این مثل همین چیزیه در اینجا بین ما وجود داره. برای مثال، من امروز به آسمان نگاه می کنم و رنگ اون رو آبی آسمانی توصیف می کنم. در حالی که اگر سایۀ رنگی مختصری در اون وجود داشته باشه یا خورشید کمی در جای خودش حرکت کنه یا اگر شما پنج ثانیۀ بعد به اون نگاه کنید، می تونید بگید که اون بیشتر ارغوانیه یا آبی کمرنگه. همچین چیز مشابهی می تونه در طرف دیگر(فراسو) هم رخ بده.

من تا به حال هرگز هیچ شکایتی در مورد فراسو نشنیدم، مگر اینکه کسی به سطوح تاریک تر اونجا رفته باشه، به خاطر مرتکب شدن جرم های سنگین مثل آزار مردم یا خودکشی. به طور کلی فکر می کنم اکثر ارواحی که ازشون مطالبی رو شنیدم بسیار خوشحال، بسیار خرسند و در صلح و آرامش به نظر می رسیدند. همچنین اونها از خودشون بسیار آگاه بودند، حتی اگر در این دنیا آدم های بسیار منفی و ناراحتی بودند. به نظر می رسه که اونها از دانش بسیار  زیادی آگاه هستند و همه چیز رو خیلی بیشتر از ما که اینجا هستیم می فهمند.

به نظر می رسه که یادگیری و رشد کردن تمام چیزیه که در اونجا وجود داره. و اونها قادر هستند که اگر بخوان یکدیگر رو بفهمند و درک کنند. در فراسو به من گفته شده که تو باید یک تصمیم عمده و مهم رو اتخاذ کنی. تو باید با خود واقعی ت رو در رو بشی و فکری به حال خودت بکنی، در غیر اینصورت تو فقط در حال پرسه زدن بیهوده هستی و از نظر روحی و درونی هیچ پیشرفتی نخواهی کرد. به نظر می رسه که این یک نکتۀ بسیار مهم باشه، که خود واقعیت رو تشخیص بدی، خصوصیات مثبت و منفی خودت رو درک کنی، و در نهایت تلاش کنی تا کاری در جهت بهبود شرایط انجام بدی. همچنین به من گفته شده که اونها وظایف و مشاغلی دارند که در اونجا بهشون می پردازند. برای مثال David Licata به ما گفته که با کودکان و حیواناتی کار می کنه که از این دنیا رفتند. درست مثل شغلی که ما در اینجا بر عهده گرفتیم، در مرحلۀ بعدی زندگی هم یک شغل روحانی رو بر عهده می گیریم، جایی که ما رشد روحیمون رو در ازای کمک کردن به درگذشتگان دریافت می کنیم، توسط کمک کردن به مردمی که اینجا هستند تا راه روحانیشون رو پیدا کنند، و یا کمک کردن به مسیر روحانی اونها در فراسو، و گسترۀ وسیع اعمالی که به این موارد مربوط می شه.

آیا این مهمه که تو در چه مرحله ای باشی تا قادر باشی ارتباط برقرار کنی؟

اگر تو در سطوح تاریک تر قرار داشته باشی ممکنه هیچ کششی وجود نداشته باشه که به سمت من بیای. من چیزی رو که می تونه منفی باشه به سمت خودم جذب نخواهم کرد، در نتیجه اگر تو در سطوح تاریک تر یا پایین تر باشی، تا زمانی که یک هدف به خصوص روحانی در کار نباشه، من شما رو تشخیص نخواهم داد. به عنوان شدید ترین نمونه، یک هیتلر، خودش رو در چنان حالتی از تاریکی قرار می ده که به معنای واقعی کلمه قادر به برقراری ارتباط نخواهد بود.

آیا برای مثال فردی که مرتکب خودکشی شده، در آن سطح از تاریکی باقی خواهد ماند؟

نه برای همیشه. اونها می تونند بنا بر خواستۀ شخصی خودشون پیشرفت کنند. به همین دلیل بسیار مهمه که مردم، فارق از اینکه چه دین یا عقیدۀ مذهبی داشته باشند، حتی اگر بی اعتقاد باشند، همواره به خاطر داشته باشند که برای درگذشتگان دعا کنند. به این دلیل که عبادت ما اونها رو از این عشق شرمزده میکنه و برای پیشرفت تشویق و ترغیب میشند. مشکلی که عمل خودکشی در بعد بعدی با اون مواجه می شه اینه که، زمانی که تو به مرحلۀ بعدی می رسی، اوضاع و شرایط به روشنی ای که یک مورد معمولی می تونه باشه نیست. مشکل اونها اینه که نمی تونند خودشون رو ببخشند. وقتی که چنین افرادی در معرض بازخوانی من قرار می گیرند این احساس در من به وجود میاد که اونها زندگی خودشون رو به پایان رسوندند.

تو احساس می کنی که در محضر یک روح سرگردان قرار گرفتی. این یک احساس سرد و ناخوشاینده. و این خیلی مهمه که اونها به ماهیت کاری که انجام دادند واقف بشند. مثل این می مونه که تازه بیدار و هوشیار شده باشی و بگی، ” من یک الکلی هستم.” جلو بیای و بگی، “من زندگی خودم رو ازبین بردم و ساقط کردم.” یکی از دوستانم که به تازگی خودکشی کرده بود نمی دونست که چطور به سمت نور بره. من راهنماییش می کردم و می گفتم به سمت نور حرکت کن، اما اون از قضاوت می ترسید. اون نمی تونست خودش رو ببخشه. همچنین مشکل دیگه ای که اون باهاش درگیر بود این بود که روحش بعد از عمل خودکشی در اطراف محل واقعه پرسه می زد. اون نمی تونست با خاطرۀ صحنه ای که پدرش بعد از خودکشی اون رو پیدا کرده بود کنار بیاد، و این موضوع اون رو از نظر احساسی در یک مرحلۀ طاقت فرسا و بحرانی در بعد دیگه یا فراسو درگیر کرده بود. چیزی که اون و خیلی از ماها نمی فهمیم اینه که در اونجا ” قضاوت” وجود داره، اما نه توسط خدایی که روی تخت فرمانروایی نشسته باشه. قضاوت به طور بنیادی در درون تو وجود داره. و همۀ ما می دونیم که بزرگترین دشمنی که می تونیم باهاش رو در رو بشیم خودمون هستیم.

قبل از اینکه ما به داخل نور قدم بگذاریم، درک این مطلب می تونه تا زمان های بسیار زیادی به دارازا بکشه. این زمان به فرد بستگی داره. تو خودت کنترل خودت رو به دست داری. اون دسته از افرادی که به داخل سطوح تاریک تر رفتند گفتند که اونها باید با خودشون رو در رو بشن و این رو بفهمند که اگر تغییری در خودشون ایجاد نکنند یا به عبارت دیگه در مورد خودشون بیشتر یاد نگیرند، قرار نیست به جایی برند.

چرا اونها در فراسو این قابلیت رو دارند که با خود واقعیشون رو در رو بشند در حالی که در اینجا قادر نبودند؟ چه چیزی در این بین تغییر می کنه؟

یکی از چیزهایی که موجودات پیشرفته تر از لحاظ معنوی در بعد دیگر میگن اینه که ما می تونیم به راحتی دیگران رو فریب بدیم، ولی ما هرگز نمی تونیم خودمون یا خدا رو فریب بدیم.

فرض کنیم که من در اون دنیا به یک مرحلۀ معینی وارد شدم و یکی از خویشاوندام به مرحلۀ دیگری رفته، ما چطور می تونیم با هم ارتباط برقرار کنیم؟

خب، دوباره، قسمتی از این به نظر می رسه به نحوۀ پیشرفت و رشد بستگی داشته باشه. برای مثال، اگر مادر شما در سطح پنجم و پدر شما در سطح چهارم باشند، مادر شما می تونه به پایین و مرحله ای که پدرتون در اون قرار گرفته بیاد، اما پدر شما نمی تونه به بالا و سطح مادرتون وارد بشه تا زمانی که لیاقت اون سطح رو به دست اورده باشه. در نتیجه افراد بسیاری در حال رفت و آمد بین سطوح چهارم و پنجم هستند تا زمانی که کسی رو که به اون عشق می ورزند بهشون ملحق بشه و با هم برابر بشن تا در این صورت بتونن با همدیگه به فعالیت روحانیشون بپردازند.

آیا زمانی که ما در فراسو هستیم دوباره روابطی رو که در اینجا داشتیم برقرار می کنیم؟

مثل این می مونه که شما تمایل داشته باشید که به فردی که در این دنیا به او نزدیک بودید دوباره نزدیک بشید به این دلیل که شما روی یک ارتعاش یا طول موج یکسان هستید. برای مثال، اکثر ماها دوستی داریم که احساس می کنیم به ما بیشتر از بقیه نزدیکه، یا فردی از اقوام. در نتیجه اونها سعی می کنند دوباره این روابط رو برقرار کنند، همچنین به نظر می رسه که اونها یاد می گیرند یکدیگر رو به طور کامل و مساوی دوست داشته باشند، اگرچه ممکنه مواقعی وجود داشته باشه که به یک فرد مشخص بیشتر جذب بشند.

بعضی از افراد انتخاب می کنند که برای همیشه در فراسو باقی بمونند و بعضی برمی گردند. آیا اونها همیشه به همون خانوادۀ قبلی خودشون برمی گردند، همون والدین مشابه، همون افرادی که قبلاٌ به اونها عشق می ورزیدند؟

به نظر می رسه که همۀ ما با همون افرادی که با اونها احساس نزدیکی می کردیم باقی می مونیم-  پرندگان مشابه با هم پرواز می کنند. امکان داره ما در زندگی بعدی  والدین متفاوتی داشته باشیم، برادر یا خواهر ما می تونند والدین بعدی ما باشند. اما به نظر می رسه که ما با افراد مشابهی که احساس وابستگی خاصی به اونها می کردیم یا ارتعاشات خوبی با همدیگه داشتیم باقی می مونیم. شاید این بتونه توضیح بده که چرا ما با خواهرمون احساس نزدیکی بیشتری می کنیم تا برادرمون، یا اینکه چرا احساس می کینم با بعضی از افراد از ازل با هم بودیم. اما امکان داره که ما در طول مسیرمون با مردم متفاوتی هم برخورد کنیم، افرادی که می تونند باعث پیشرفت یا درخشش ما بشند و یا نقش مهمی رو در اون مقطع از زندگی ما ایفا کنند.

بعضی از افراد برمی گردند و بعضی نه؟ چه چیزی این رو تعیین می کنه؟

خب، عوامل زیادی دخیل هستند. اونها می گن بهتره که تلاش نکنیم تا بلافاصله برگردیم، اونها می گن که بهتره مدتی رو در اونجا باقی بمونیم، استراحت کنیم، دانش و تجربۀ بیشتری کسب کنیم تا برای زندگی بعدی آماده تر باشیم، و تو بهتر قادر خواهی بود تا اهداف و خواسته های خودت رو براورده کنی. همینطور اونها می گن که این به عهدۀ خود توست. افراد بسیار زیادی به فراسو میرند و بلافاصله برمیگردند. برای مثال تو در یک جنگ کشته شدی و در زندگی احساس فریب خوردگی می کنی. تو می خوای که از این وضعیت خصومت و اضطراب بیرون بیای. بهتره که این احساسات منفی رو دور بریزی و با یک ذهنیت مثبت تر برگردی.

از طرف دیگه، برخی از افراد گفتند که قصد دارند منتظر بمونند تا زمان مناسبشون در اونجا فرابرسه. اونها تصمیم گرفتند که برنگردند، با وجود اینکه زمان بسیار درازی طول می کشه که رشد روحی در اون طرف رخ بده. در اونجا تو بازیچۀ وسوسه ها یا هیچ فریبی نیستی، در حالی که ما در اینجا در حال کلنجار رفتن با تداخل و ناسازگاری امواج مثبت و منفی هستیم، که همونطور که بسیاری از ما گواهی می دیم میتونه بسیار سخت باشه. اما ارواح زیادی که من با اونها صحبت کردم گفتند که ” راه دیگه ای وجود نداره” ، اونها نمی خوان که دوباره برای امتحان به یک بدن جسمانی برگردند، اونها قصد دارند که در اونجا بمونند و تا هر زمانی که به درازا بکشه به کارشون ادامه بدن.

{ از کتاب « ما نمی میریم: مکالمۀ جرج اندرسون با فراسو»، توسط جوئل مارتین و پاتریشیا رومانوفسکی}

منبع: http://www.near-death.com/experiences/paranormal01.html

http://extraterrestrial.blogfa.com

پ . ن : با تشکر فراوان از کامورای  عزیز برای ترجمه و ارسال این مطلب .

صفحه فیسبوک دنیای اسرارآمیز

http://www.facebook.com/BLOG.UFOLOVE

وبلاگ دوم دنیای اسرار آمیز

درود

روزگاران به شادی

از آنجایی که وبلاگ اصلی دنیای اسرار امیز به آدرس www.ufolove.wordpress.com

 برای همگان در دسترس نیست مطالب همزمان در این وبلاگ هم قرار داده میشود.

با تشکر از خوانندگان عزیز و مترجمانی که ما را در این راه همراهی میکنند.